چون دو زلفش سر بر آن رخسار گلگون می نهند
آه و اشک من سر اندر کوه و هامون می نهند
از لب چون خون و آن روی چو آتش هر دمی
این دل شوریده را در آتش و خون می نهند
دور بینانی که دیدند آب خیز چشم من
دامنم را چون کنار آب جیحون می نهند
ساقیان مجلس عشق از برای قتل ما
در لب خود نوش و اندر باده افیون می نهند
در دل ما جای دارند این شگرفان روز و شب
گر چه ما را از میان کار بیرون می نهند
مدعی گفت: اوحدی باز آمدست از عشق او
زیر دیگ عشق او خود آتش اکنون می نهند
قصهٔ دلسوز ما قومی که دیدند، ای عجب!
بر دل ما تهمت آسودگی چون می نهند؟